آنکه دستش بریده باشد. مقطوع الید. بریده دست. أجدع. أقطع: طرارانی که دزد گنج اند هم دست بریده شان ببینم. خاقانی. ، جراحت و بریدگی در دست یافته: هرکه نظارۀ تو شددست بریده می شود یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو. خاقانی. ، کوتاه. ممنوع المداخله، کنایه از پارچۀ نارسا که رختی نشود. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)
آنکه دستش بریده باشد. مقطوع الید. بریده دست. أجدع. أقطع: طرارانی که دزد گنج اند هم دست بریده شان ببینم. خاقانی. ، جراحت و بریدگی در دست یافته: هرکه نظارۀ تو شددست بریده می شود یوسف عهدی و جهان نیم بهای روی تو. خاقانی. ، کوتاه. ممنوع المداخله، کنایه از پارچۀ نارسا که رختی نشود. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)